حسینیه دل

از روزى که در نهر جانمان فرات سوز و علقمه ی عطش جارى ساخته‏ اند، از شبى که در پیاله ی دلمان شربت گواراى ولایت ریخته‏ اند، دلمان یک حسینیه ی پر شور است...

حسینیه دل

از روزى که در نهر جانمان فرات سوز و علقمه ی عطش جارى ساخته‏ اند، از شبى که در پیاله ی دلمان شربت گواراى ولایت ریخته‏ اند، دلمان یک حسینیه ی پر شور است...

#wrp .header{ background:url(image.png) no-repeat center;}
حسینیه دل

هر روز سعی کنید یک حدیث از کتاب «جهادالنفس» را مطالعه کنید و به آن عمل کنید بعد از یکسال خواهید دید که حتما عوض شده اید، مانند دارویی که انسان مصرف کند و بعد از مدتی احساس بهبودی کند.

پر بیننده ترین مطالب
۰۵مهر

من وکربالای منا:

مطالب زیادی برای به روز کردن وبلاگم دارم که مقابل چشمانم است  امّا...فاجعه ی دردناک منا آن قدر مرا به خود مشغول کرده که چشم ودلم خون است. همه ی شهیدان را عضو خانواده ام می پندارم...دوستان نام این فاجعه  را گذاشته اند:کربلای منا . خیلی حرف داخلش دارد.نمی دانم چه سرّی است که همه ی فجایع ختم به کربلا وعزای مولا می شود؟مگر خودش نفرموده که هر گاه آبی گوارا نوشیدید از من یاد کنید؟ یاهر جا غریب و شهیدی دیدید برمن بگریید؟ این است نقطه ی عطف ماجرا!

شباهت های منا با حادثه ی کربلا :

1-مظلومیت حجاج وغربت آنها:اگر به مکه رفته باشی با تمام  مسلمانان جهان وازهر قشرو فرقه ای دیدار می کنی که معرّف کلّ مذهبشان است. من با نگاهی سوال آمیز آنها را بررسی می کردم تا بهتر بشناسمشان خصیصه ی اصلی همه ی شان نجابت وسادگی وصفای دل بود با وجود اینکه وهابیت گریه را بر مرده شرک می داند ومانع حجاج می شود چه زیبا با پیامبرشان نجوا می کردند واشک می ریختند وچه عاشقانه نمازشان را به شکل خاص مذهبشان می خواندند هیچ تعصبی از آن ها ندیدم وخیلی مودب  ومحترم بودند در اوج سادگی با توسخن می گفتند یک رنگ وبیرنگ بودند  در مذهب خودشان یک عابد وعامل تمام عیار بودند تا مدت ها تحت تاثیر منش آن ها بودم چگونه مظلومانه قربانی جهل وحماقت یک مشت متعصب شدند وکمک خواستند وفریاد رسی نیافتند؟

2-تشنگی وجان دادن به خاطر عطش

3-گرمای سوزان منا

4-واز همه مهم تر:عرفه وحسین:حاجیان کشورمان چه عاشقانه دعای عرفه ی مولا را زمزمه کردند!چه از خدا خواستند که خدا در اجابتش شهادت را در بهترین حال ومقام نصیبشان کرد؟ آیا محشور شدن با سید الشهدا راخواستند؟ شهادت را؟ پیرو او بودن را؟ وچه پیروی از این بالاتر که مانند مولایشان حج را نیمه  رها کنند وخود به قربان گاه بشتابند؟ باور دارم که یک حادثه نبود. اگر از خانواده ی این شهدا بپرسی خواهی شنید که حسینی زندگی کردند که خدا مرگ حسینی نصیبشان کرد آن ها به دست خدا و سید الشهدا گلچین شده بودند...

حاجیان وحالا شهدای گران قدر.. شهادت گوارای وجودتان...

یا لیتنا کنّامعکم فأفوز فوزاًعظیماً...

صما الف
۰۳مهر

آیا حوادث اخیر عربستان ربطی به ظهور دارد؟

آنچه که مسلم است کعبه حرم امن الهی است این که امنیت آن خدشه دار شود و در جایی که حتی کوچکترین آزار  به جانوران ممنوع و حرام است بالغ بر 1000 حاجی دراین منطقه کشته شوند ،قطعاًغیر طبیعی است.

روایات در این باره چه می گویند؟

پیامبر اکرم (صلی الله علیه وآله)در ذکر نشانه های ظهور فرمود:« صیحه ای در ماه رمضان شنیده می شود...قبیله ها در ماه ذی حجّه به جنگ بر می خیزند ونشانه ی آن این است که حجاج را غارت می کنند وفاجعه ی بزرگی در منا روی می دهد که افراد بی شماری کشته می شوند وخون ها ریخته می شود و برجمرات می ریزد.» بحار الانوار،ج51،ص81

شاید بطور مسلم نتوان از این حدیث استنباط کرد که فاجعه ی دیروز از نشانه های ظهور باشد چرا که لفظ خون ریزی در آن به کار برده شده واین که خون ها به جمرات ریخته می شود اما نام منا وکشتار آن که صریحاًدر این روایت ذکر شده قابل توجّه است.سال هایی که متصل به سال ظهوراست پیوسته در ماه ذی حجّه شاهد حوادث مهمی است که نزدیکی ظهور را  نوید می دهند پس ما بایدحواسمان  خوب به این علائم باشد وازخدا با تضرع بخواهیم حوادث آینده وکشتارها را برما ببخشد وظهو را محقق کند انشا الله

واما سایرحوادثی که در ماه ذی حجّه بنا بر روایات رخ خواهد داد:

نفس زکیه را روز 25 ذی حجّه در میان رکن ومقام مظلومانه می کشند؛ ودر دهم  ذی حجّهی آخرین سال غیبت ،سفیانی ،کشتار گاه کوفه را به راه می اندازدو علاوه بر مردم هفتاد عالم دینی را شهید می کند.در دهم و یازدهم ذی حجه در مکه ومنا آشوب می شود.ودر این ماه درمدینه ی منوره مرد هاشمی به شهادت می رسد. منبع:فرهنگ افبایی مهدویت،ص343 

صما الف
۰۱مهر

مقدم کردن برادران دینی برخود هنگام دعا

از« ابن ابی عمیر» روایت شده که از« زید نرسی» نقل کرده که گفت: با «معاویه ابن وهب» درموقف بودم او دعا    می کرد اما نه برای خود بلکه برای دیگران . آن قدر دعا کرد تا مردم از آن جا باز گشتند .من تعجب کردم واز این کار او پرسیدم او به من گفت:  شنیدم از مولایم که می فرمود:

کسی که پشت سر برادر دینی خود برای او دعا کند ،فرشته ای از آسمان دنیا ندا می کند :صد هزار برابر آن چه که خواستی برای تو خواهد بودای بنده ی خدا!

فرشته ی دیگری از آسمان دوم ندا می کند که:ای بنده ی خدا ! دویست هزار برابر

 آنچه که خواستی برای تو خواهد بود. فرشته ی دیگری از آسمان سوم او را ندا می

 دهد:ای بنده ی خدا! سیصد هزار برابر آنچه خواسته بودی برای تو خواهد بود.فرشته

 ی دیگری از آسمان چهارم او را ندا میدهد: ای بنده ی خدا!چهارصد هزاربرابر آنچه

 خواستی برای تو خواهد بود.فرشته ی دیگری از آسمان پنجم صدا می زند:ای بنده ی

 خدا! پانصد هزار برابر آنچه خواستی برای تو خواهدبود.فرشته ی دیگری از آسمان 

ششم ندا می دهد: ششصد هزار برابر آنچه خواستی برای تو خواهد بود.فرشته ی 

دیگری از آسمان هفتم ندا می دهد : هفت صد هزاربرابر آن چه خواستی برای تو 

خواهد بود. آن گاه خدای عز وجل ندا می دهد:من بی نیازی هستم که نیازمند نمی 

گرم،بنده ی خدا! یک میلیون برابر آن چه خواستی برای تو خواهد بود.»اکنون ای 

برادر زاده!کدام یک بهتر است آن چه انجام می دهم یا آن چه تو می گویی؟!»

 منبع: المراقبات،حاج میرزا جوادآقاملکی تبریزی،ص:449


بیا یک لحظه فکر کنیم این صد هزا رتا یک ملیون ، پولیه که توی یک مسابقه قراره بهمون بدن ...بی ادبی به ساحت دعای اجابت شده اس اما واقعا ًاگه قرار باشه پولشو بهمون بدن چقدر خوشحال می شیم؟؟ بیاین همین قدراهمیت بدیم و برا بدست آوردنش

زحمت بکشیم...لطفاً

صما الف
۳۱شهریور


این روز بزرگ اعمال زیادی داره که در مفاتیح ذکر شده وما بطور موردی به بعضی هاش اشاره می کنیم:

1-زیارت اباعبدالله الحسین (علیه السلام) درکربلا

2-خواندن زیارت عاشورا که مهم ترین عمل این روزبعداز تشرف به کربلاس

3-روزه گرفتن که کفاره ی 90ساله...به شرطی که ضعف نکنیم وحال دعای عرفه ازمون گرفته نشه(یعنی خوندن دعا مهم تره)

4-خواندن دعای عرفه ی امام حسین(علیه السلام) که در مفاتیح ذکر شده

5-قبل از شروع دعا خواندن 2رکعت نماز در زیر آسمان

همه رو که حسابی دعا کردید ما رو یادتون نره خواهشاً...:)

صما الف
۱۴شهریور

                                    { انّا لله وانّا الیه راجعون }

با کمال تاسف وتاثر خاله ی عزیزم در روز پنجشنبه 12 شهریور 94 به جوار رحمت ایزدی پیوست از همه ی دوستان درخواست طلب آمرزش وادای فاتحه ای  جهت شادی روحش دارم . :(((

صما الف
۰۵شهریور

به نام زنده کننده و  میراننده


امشب حال خوشی ندارم که بنویسم ....

فقط اومدم به همه التماس کنم..........:

التماس دعا...

دعا برای خاله م همونی که چندروز پیش نوشته بودم

 سرطان داره....

    حالش خیلی وخیمه . ...

حالا دیگه پوست واستخونم ازش نمونده....

براش طلب بخشش کنید واینکه.....

 سکرات مرگ براش آسون باشه!

که خودش خواسته ی بزرگیه.

 برا شفای همه مریض ها...

 اگه حال داری یک حمد...

اگرم حال نداری یک صلوات.

صما الف
۰۴شهریور

             { نوشتم به بهانه ولادت آقایی که خاندانش به غیوری مشهورند }

پیامبراکرم(صلی الله علیه وآله) : مردی که همسرش 

آرایش کرده از منزل بیرون رود، بی غیرت است وهرکس اورا بی غیرت بنامد ، گناه نکرده است. (بحار-100،249)

ازباب الجواد(علیه السلام ) که بیرون آمدم ، دخترکی حدوداً ( ده ساله ) و بد حجاب از کنارم گذشت، درهمین لحظه پیرمردی عرب و ویلچری او را دید  و با همه ی نا توانی و بی زبانی اش اعتراض شدیدی به او کرد . اما دخترک که زبان او را نمی فهمید، بی توجه عبورکرد..

چشمان پراز خشم پیر مرد به من خیره شد و حرفش راادامه داد.من لبخند تلخ ومعنا داری تحویلش دادم وبا خودم گفتم: دست مریزاد با غیرت!! تو که پیر ومعلول وبی زبانی ، به ناموس مسلمانی غیرت می ورزی  که نه هم وطنت است نه هم زبانت. اما من...باید مواظب باشم خوابم نبرد. ناموس وطنم که هیچ، حداقل ناموس خودم را دریابم.!!

واقعیات تلخ جامعه نشانگر آن است که یکی از عوامل بد حجابی بانوان ایرانی سکوت پدران وهمسرانشان به وضعیت آن هاست.

حواست به ناموست هست مسلمان؟

 دختران و بانوانمان چه بلایی بر سر خودشان ومردان وجامعه می آورند ؟؟

 قرآن می فرماید: :ای کسانی که ایمان آورده اید، خود و خانواده تان را از آتش جهنم حفظ  کنید.

ونیزپیامبر اکرم (صلی الله علیه وآله) می فرمایند:

هر زنی که آرایش کند و معطر از منزل خارج شود،در حالی که شوهراو به این کار راضی باشد، پروردگار برای هرقدمی که زن بر می دارد ، برای شوهرش خانه ای در دوزخ بنا می کند! 

صما الف
۰۳شهریور

گشتم بود توهم بگرد...

به بهانه ی دهه ی کرامت نوشتم تا دین خودمو ادا کنم  از طولانی بودنش خسته  نشو که  قضیه ی جالبیه پارسال سه بار توفیق زیارت  و پابوسی امام رضا(علیه آلاف التحیه والثناء) دست داد . یعنی 93 و 3 بار زیارت ! خدایا یعنی میشه امسالم 94 باشه و4 بار زیارت ؟ الهی آمین .

2 ماجرای جالب در این سفرها برام اتفاق افتاد:

سال قبل شب تولد امام رضا (علیه وعلی آبائه وابنائه السلام ) باپسر کوچولوم    تلویزیون تماشا می کردیم مولودی  بود و جشن و چراغونی  و گنبد طلا!

 من  ماجرا رو براش تعریف می کردم : ببین عزیزم این جا خونه ی امام رضاست که خیلی هم بزرگه خیلی قشنگه ! اینم گنبدشه . امام رضا خیلی مهربونه. با تمام شوق  و اشتیاق بچه گانه ش  گفت : بریم  ،بریم خونه  امام  رضا! من که  می دونستم  6 ماه  قبلش اونجا بودیم و پولی هم در بساط  نداریم آهی کشیدم و گفتم : خونه ش دوووره  دوست داری بریم ؟ با  زبان ساده ش گفت :آره . خودم  آبرویی نداشتم  ولی مطمئن بودم . امامم  رئوفه . بهش گفتم ازخودش بخواه. بردمش کنار تلویزیون حرفایی  رو زدم  و اون با زبان کودکانه ش تکرار میکرد : سلام  امام  ئضا  من  مخوام  بیام  پیشت. اجازه  میدی بیام خونه ت؟ (حالا صلواتم بفرست) : الله م صل محمد  و عجل فرجهو. دو هفته  گذشت و من باوجود تمام اشتیاق ودلتنگی که داشتم قضیه رو فراموش کردم...

 یک روز صبح  بی خبر از همه جا داشتم خونه رو جارو میزدم که همسرم تلفن کرد. با خودم گفتم: این وقت روز!!! گفت: اداره ماًموریت برامون گذاشته. گفتم: خب؟ گفت:مشهد امام رضاست. با دلهره بیشتر گفتم : خب؟  گفت: البته خانوادگیه با شوق داد زدم:خب؟  گفت:میتونی بیای ؟ البته اجباری نیست اختیاریه میشه که نریم.با اطمینان تمام گفتم: آره آره معلومه که میایم. خیلی خوشحال شد و ثبت نام کرد. این سفر باتمام سفرهایی که رفته بودیم فرق داشت آخه ما مهمان" لطف وکرم" امام ودل پاک نوه ی کوچولوش بودیم . وعطوفت آقا رو با تمام وجود لمس می کردیم. چه از لحاظ مادی ترین چیزها که بهترین هتل نزدیک حرم باشه وچه مشکلاتی که مربوط به تربیت صحیح فرزندم داشتیم و حل شد وچه حال معنوی وروحانی...

روز آخر هم امام مهربانی ها مهمون نوازیش رو در حقمون تموم کرد و با غذای حضرتش در مهمان خانه آستان قدس از ماپذیرایی کرد .ما مطمئن شدیم  که میهمان ویژه و دعوت شده از طرف خودشیم. مسئول کاروان خیلی تعجب کرده بود و می گفت: هر بار فقط  دوغذا برای 120نفر به ما میدن وما اونو داخل دیگ می ریزیم که تبرک بشه  قدر خودتونو بدونید که  آقا نظر و لطف خاصی به شما داره. ومن میدونستم همه ی اینا ازصدقه سری لطف امام رئوف به سید مجتبای کوچک منه (:

ماجرای دوم :( فقط  یه نکته  تمام اسامی مکان ها وهتلها واشخاص تغییر داده شده تا مشکل خاصی پیش نیاد )

پنج شنبه آخر سال جای همگی خالی، مشهد بودم.به همراه همسرم،مادر شوهر وپسر کوچولوم :سید مجتبی.

شهر وبه ویژه حرم بخاطر مراسم سال  تحویل  لحظه به لحظه شلوغ تر می شد...غروب اون روز برای نماز واستفاده از دعای کمیل وارد دارالحجّه شدیم . ازدحام جمعیت غیر قابل وصف بود. حتی در راهروی ورودی، صف های نماز تشکیل شده بود و جای سوزن انداختن هم نبود . دو خانم محترم که دیدند من بچه بغل کردم بهم جا دادند و به این ترتیب من ومادر شوهرم ازهم جدا شدیم. بعد از نمازمدتی دنبالش گشتم ولی پیداش نکردم بناچار بین صفوف نشستم ناگهان سید مجتبی گفت:مامان دستشویی دارم!با خودم  گفتم وای! شلوغی، سرما، دست تنها، تازه به سرویس هاام خیلی دورم... چاره ای  نداشتم  وقت معطلی نبود بچه رو بغل زدم وبه سمت در رفتم. اما درها رو بسته بودند .عده ای جلوی  در از خادم خواهش می کردند  که  در رو باز کنه اما خادم با خوشرویی درخواستشون رو رد می کرد و می گفت « پشت در جمعیت منتظر بازشدن درهاست تا به داخل هجوم بیاره » حرفش منطقی بود اما مشکل ما منطق بر نمی داشت... سرانجام تسلیم ما شد. بیرون که اومدیم  دیدم جمعیت همه جا  رو پرکرده حتی روی پله ها هم نشسته ند . بالای پله ها هم با نرده هایی جلوی هجوم زائرا  رو گرفته ند با این اوصاف رفتن من برگشتی نداشت ورود مجددم  به دارالحجّه غیر ممکن بود.سید مجتبی رو به دست شویی بردم  و تصمیم گرفتم به هتل برگردم. البته انجامش کار ساده ای نبود.... یا باید بیست دقیقه پیاده روی می کردم اونم با یک بچه 2ساله که توان این مسافت رو نداشت و یا اینکه با تاکسی میرفتم که اونم سخت بود چون آدرس هتل سرراست نبود و تاکسی ها هم بخاطر طرح ترافیک باید ما رو وسط راه پیاده می کردند...بالاًخره به طرف ایستگاه تاکسی رفتم  تاکسی ها تند و تند پر می شد واز جلوم میگذشت لحظات سختی بود سید مجتبی دیگه  کاملاً خسته و گرسنه شده بود و کم کم بهانه جویی می کرد و من تا بحال تنها این مسیر رو نیومده بودم و نمیدونستم دقیقاً  کجا باید پیاده بشم، سوار کدوم  تاکسی بشم، هاج و واج مونده  بودم اشک گوشه ی چشمم حلقه زد و بی اختیار گفتم یا امام رضا چی می شد که یک آشنا پیدا می شد تا باهم برگردیم... همون لحظه خانمی بچه بغل ازجلوم ردشد و به تاکسی کنار من گفت: آقا میری چهار راه بوعلی؟ راننده گفت آره سریع سوار شو.اسم چهار راه  برام آشنا بود . بهش گفتم منم میرم همون جا وسوار شدم.به خانم بغل دستم که خیلی خسته  بود ونفس نفس می زد گفتم شما هتل سپید رو بلدید ؟ من میخوام برم اونجا. (هتل سپید یک هتل خیلی مجلل و5ستاره بود که تقریباً همه میشناختنش وهتل ما نزدیکی اون بود). ماجرای گم شدنم رو براش گفتم .گفت نگران نباش می برمت مسیر منم همون جاهاس.دلم آروم گرفت وخدا رو شکر کردم وقتی که پیاده شدیم تا هتل سپید باهام اومد. خیلی ازش تشکر کردم وباهاش خداحافظی کردم.با اینکه خداحافظی کرده بودیم داشتیم یک مسیر رو می رفتیم! پرسید شما مقیم هتل سپید هستید؟ گفتم : نه بابا! آدرس بلد نبودم اسم این هتل رو بردم که راننده بدونه کجا میرم. هتل ما داخل یک فرعی توی  خیابون بغل این هتله. پرسید کدوم کوچه؟ گفتم رودکی 5. گفت: نکنه میری هتل اروند رود؟ گفتم آره. می خواستم از خوش حالی بال در بیارم. 

پرسیدم: همسرشمام کارمند اداره ی..هستش ؟

 گفت:آره.

-چه استانی؟

-اصفهان.

-چه شهری؟

-زواره.

-گفتم:شما "ندا" رو میشناسی؟

-ندا حامدی؟

-آره خودشه.باهم توی دانشگاه هم کلاس ودوست صمیمی بودیم.

گفت:البته که می شناسم فامیلی خودمم حامدیه.ندا دخترعموی منه !!!!

تا اینو گفت خشکم زد .دیگه ایمان پیدا کردم که این جز معجزه چیز دیگه ای نیست.با این شلوغی و هیاهوها، توی شهر به این بزرگی دقیقاً کسی با من همراه شد که نه تنها باهام هم مقصد بود ،حتی آشنا هم در اومد هم اینکه درست شرایط خودمو داشت:خانوم تنها وبچه بغل وخسته ودرمونده...قربون کرمت  امام رضا!

          صلی الله علیک یامولای یا علی ابن موسی الرضا المرتضی!

صما الف
۲۷مرداد

سرطان خوب یابد؟    
مسئله این است...
بسیاری از ما تا اسم سرطان به گوشمون می خوره چهارستون بدنمون می لرزه اما واقعیت چیه؟
من اصلا ًبه جنبه ی علمی اون کار ندارم فقط میخوام بگم میشه به اون بایک دید دیگه ای هم نگاه کرد همین!

به قول جناب سهراب(خدابیامرز): چشم ها را باید شست جور دیگر باید دید!
البته تادو سال پیش  خود منم به سرطان دید خوبی نداشتم ووقتی شنیدم خاله م سرطان داره دنیا دور سرم چرخید ولی این روزا که بیماری با پوست و گوشتش آمیخته شده و ضعیفش کرده حقایق زیبایی در ذهنم جرقه می زنه و وجودمو روشن می کنه حالا حرفای بیمارایی که به برنامه ماه عسل میان می فهمم که میگن : « من با بیماریم رفیق شدم. یا بالاتر این که : من به کمک این بیماری با  "خدا" رفیق شدم.یا این که به مقام توحید وربوبیت خدا یقین پیدا کردم.وبه نقطه ای رسیدم که با بند بند وجودم فهمیدم: همه کاره فقط خداست ! ».خدا یک وقتایی دوست داره به بنده هاش حتی از رگ گردن هم نزدیکتر بشه طوری که حتی یک لحظه هم ازش غافل نشن ومخلصانه ترین عبادات و نیایش هاشون رو به درگاه یگانه ی بی نیاز تقدیم کنن!چه فلسفه ی قشنگی!!
درکنار این فواید یک خوبی دیگه م  برای ذهن ناقص من کشف شده و شاهدش هم این حدیث مولا علی (علیه السلام )، هنگام برشمردن مراحل توبه برای فردی که اهل مال حرام بود می فرمایند (نقل به مضمون):«بعداز پس دادن تمام اموال به صاحبان اصلی وراضی کردن وارثان افرادی که مرده اند، باید گوشتی که از مال حرام بر بدنت روییده آب بشه وپوست به استخوانت بچسبه!» وسرطان مخصوص همین کاره! گوشت وتمام ذخایر بدن بیمار رو آب می کنه بطوری که پوست به استخون می چسبه!
اگر اهل مال حرام هستی وخدا این فرصت رو بهت داده که  به کمک این بیماری از نجاست مال حروم خلاص بشی پس حالا بقیه مراحل توبه رو انجام بده:
سرطان یک فرصت دوباره برای درآغوش کشیدن خداست.
حالا براسلامتی خودت و همه بیماران ، مخصوصاًمبتلایان به سرطان سه صلوات مشتی بفرست.
(اللهم صل علی محمدوآل محمد وعجل فرجهم)

صما الف
۳۱تیر

نفحات الرّحمانیه  نام کتابی است از بانو امین  -اولین زن مجتهد در تاریخ اسلام –ویحالات رحمانی راکه بر قلبش طلوع کرده در آن نوشته است.یعنی حقایقی که درواقع  پیامکی از طرف خداست  که برای هدایت همون بنده می فرسته وبس. اصل این کتاب عربیه و بسیار زیبا ،شیوا و دلنشین . من نیز به فکر نوشتن حالات و تفکرات عرفانی و درونی خودم افتادم.به قول استادمون که تکیه کلامش این حدیثه :

انّ فی أیّام دهرکم نفحات ألا فتعرّضوا لها: همانا در روز های روزگار زندگیتان نفحات و نسیم های معطر الهی می وزند آگاه باشید  که آن ها را دریابید!

برآنم از این به بعد این نفحات بسیار کوچک که به اندازه قلب ضعیف و نا لایق منه اما معبودعزیزم با مهربانی آن را در خور فهمم برایم متبلور ساخته ،بنگارم.تامایه ی هدایت من وشما باشه انشا الله!

مدتی است بوی ظهور را احساس می کنم تمام این عالم از این عطردلگشا معطر است . در همه جای عالم غلغله وآشوب برپاست موجودات برای تدارک کارها در شور وشرند،این امر انکارناپذیر است وهمین که پای تلویزیون بنشینی کشت وکشتار،انواع فسادها واختلاس وتورم ازآشفتگی حکایت دارند.آوای یا ابن الحسن از گوش مظلومان عالم نرم نرمک به گوش می رسد ومردم دارند به وجود مقدسش تشنه می شوند....

 در این هیاهوها سه شنبه ای قسمتم شد که به جمکران بروم .خودم را آماده کرده بودم تافقط برای ظهور دعا کنم وبس.احساس می کردم این روزها سربازان و یاران امام، زیاد به این مسجد  رفت وآمد می کنند و از مولایشان برای اتفاقات پیش رو دستور می گیرند.با خود گفتم من که کاره ای نیستم ،حد اقل برای این که دلم آرام شود دعایی بکنم.از پارکینگ اتوبوس ها که پیاده شدیم تا مسجد مسافت نسبتاً طولانی بودومن که روزه بودم در آن آفتاب سوزان ظهر می سوختم تمام توانم از بین رفته بود.بعداز مدتی استراحت به سختی خودم را به وضوخانه رساندم  از تشنگی آن قدر بی تاب بودم که همه چیز از ذهنم پرید.!جز به آب  نمی توانستم به چیز دیگری فکرکنم نه دعایی نه نمازی.تنها کارم این بود که لباس هایم را با آب سرد خیس کردم ویک لیوان آب خیلی خنک  آوردم وبه انتظار اذان نشستم از جایم تکان نخوردم .نگاهم مدام به ساعت بود هنوز 25دقیقه تا اذان مانده بودوتشنگی امانم رابریده بود.به هیچ چیز جز عبور ثانیه ها نمی توانستم بیندیشم چه سخت وچه دیر می گذشت ...انگار زمان از حرکت ایستاده بود...حتی صدم ثانیه ها را می شمردم... تا بالأخره اذان راگفتند ومن به مراد دلم رسیدم ! در نمازهم به این فکر بودم که باید  لیوان آب دیگری بنوشم...

ساعت اقامت ما به پایان رسید وبرای برگشتن آماده می شدیم که ناگهان با خود اندیشیدم : وای بر من ! برای چه کاری آمده بودم؟ برای طلب آب !؟ تشنه ی چه بودم و با چه سیراب شدم؟ حسرت زیادی قلبم را در هم فشرد واشک از دیدگانم سرازیرشد.یک لحظه انگارندایی به گوشم رسید: برای ظهور آقایت همان طور بی تاب هستی که برای آن لیوان آب؟؟!همان طور که ثانیه ای  برای تشنه ای هزار سال طول می کشد،حتی لحظه ای بی حضور او نفس کشیدن برایت طاقت فرسا هست؟ آیا این گونه منتظری یا...؟!!

اشک امانم نمی داد وازشرمنگی نمی توانستم سرم را بلند کنم یاد سخن آقایمان افتادم که در تشرف یکی از شیفتگانش فرموده بود(نقل به مضمون): شیعیان ما به اندازه ی آب خوردنی ما را نمی خواهندوگرنه دعا می کردند تا خداوند فرج ما را برساند!

در این زمینه کتابی باعنوان درد دل امام زمان (عج) نوشته ابوالفضل سبزی موجوده که بسیار زیبا کم حجم وتاّثیر گذاره خوندنش رو به شما توصیه میکنم.

صما الف