امروز
امروز...
وقتی داخل اتوبوس نشسته بودم وبه سمت دانشگاه می رفتم با اتفاق تلخی اشک در چشمانم حلقه زد...
پسر محجوب ومومنی روبرویم در قسمت آقایون نشسته بودو درحال وهوای خودش که ...دختر خانومی بد حجاب وارد اتوبوس شد و نشست...من اتفاقی این صحنه رو دیدم ودیدم که بادیدن اون خانوم انگار این پسر به جهنم گرفتار شد ...احساس کردم مثل اینکه تیر کشنده ای به قلبش فرو رفت وتا عمق وجودش رو سوزاند ..انگار ضربه فنی شدو سر جاش روی صندلی ماسید .با این حال چون"امین"بود به خودش اجازه نداد با نگاهش ناموس مردم رو غارت کنه برای همین وبه سختی نگاهش رواز اون خانوم چرخوند وخودش رو جمع وجور کرد.اما...
من فهمیدم توی دل این جوون که-امکان ازدواج شاید براش فراهم نبود-چه آتیشی به پاشد...ومن...با تمام وجود داغداردرد اون جوون شدم .فقط درکش کردم امانتونستم براش کاری بکنم نتونستم به اون خانم نسبتا محترم بگم نکن بابا! باقلب ودین جوون مردم بازی نکن همونطور که اون امانتدار ناموس جامعه اس ، توهم امانتدار آرامش جوونای جامعه ت باش! از اون جوون خجالت کشیدم. فقط توی دلم ازش معذرت خواستم که بعضی ازما بانوان آرامش اجتماعی رو که حق همه ی مردای جامعه س با بی توجهی ازشون می
گیریم....نه؟