حسینیه دل

از روزى که در نهر جانمان فرات سوز و علقمه ی عطش جارى ساخته‏ اند، از شبى که در پیاله ی دلمان شربت گواراى ولایت ریخته‏ اند، دلمان یک حسینیه ی پر شور است...

حسینیه دل

از روزى که در نهر جانمان فرات سوز و علقمه ی عطش جارى ساخته‏ اند، از شبى که در پیاله ی دلمان شربت گواراى ولایت ریخته‏ اند، دلمان یک حسینیه ی پر شور است...

#wrp .header{ background:url(image.png) no-repeat center;}
حسینیه دل

هر روز سعی کنید یک حدیث از کتاب «جهادالنفس» را مطالعه کنید و به آن عمل کنید بعد از یکسال خواهید دید که حتما عوض شده اید، مانند دارویی که انسان مصرف کند و بعد از مدتی احساس بهبودی کند.

پر بیننده ترین مطالب

کرامات ائمه به ما

سه شنبه, ۳ شهریور ۱۳۹۴، ۱۲:۳۱ ق.ظ

گشتم بود توهم بگرد...

به بهانه ی دهه ی کرامت نوشتم تا دین خودمو ادا کنم  از طولانی بودنش خسته  نشو که  قضیه ی جالبیه پارسال سه بار توفیق زیارت  و پابوسی امام رضا(علیه آلاف التحیه والثناء) دست داد . یعنی 93 و 3 بار زیارت ! خدایا یعنی میشه امسالم 94 باشه و4 بار زیارت ؟ الهی آمین .

2 ماجرای جالب در این سفرها برام اتفاق افتاد:

سال قبل شب تولد امام رضا (علیه وعلی آبائه وابنائه السلام ) باپسر کوچولوم    تلویزیون تماشا می کردیم مولودی  بود و جشن و چراغونی  و گنبد طلا!

 من  ماجرا رو براش تعریف می کردم : ببین عزیزم این جا خونه ی امام رضاست که خیلی هم بزرگه خیلی قشنگه ! اینم گنبدشه . امام رضا خیلی مهربونه. با تمام شوق  و اشتیاق بچه گانه ش  گفت : بریم  ،بریم خونه  امام  رضا! من که  می دونستم  6 ماه  قبلش اونجا بودیم و پولی هم در بساط  نداریم آهی کشیدم و گفتم : خونه ش دوووره  دوست داری بریم ؟ با  زبان ساده ش گفت :آره . خودم  آبرویی نداشتم  ولی مطمئن بودم . امامم  رئوفه . بهش گفتم ازخودش بخواه. بردمش کنار تلویزیون حرفایی  رو زدم  و اون با زبان کودکانه ش تکرار میکرد : سلام  امام  ئضا  من  مخوام  بیام  پیشت. اجازه  میدی بیام خونه ت؟ (حالا صلواتم بفرست) : الله م صل محمد  و عجل فرجهو. دو هفته  گذشت و من باوجود تمام اشتیاق ودلتنگی که داشتم قضیه رو فراموش کردم...

 یک روز صبح  بی خبر از همه جا داشتم خونه رو جارو میزدم که همسرم تلفن کرد. با خودم گفتم: این وقت روز!!! گفت: اداره ماًموریت برامون گذاشته. گفتم: خب؟ گفت:مشهد امام رضاست. با دلهره بیشتر گفتم : خب؟  گفت: البته خانوادگیه با شوق داد زدم:خب؟  گفت:میتونی بیای ؟ البته اجباری نیست اختیاریه میشه که نریم.با اطمینان تمام گفتم: آره آره معلومه که میایم. خیلی خوشحال شد و ثبت نام کرد. این سفر باتمام سفرهایی که رفته بودیم فرق داشت آخه ما مهمان" لطف وکرم" امام ودل پاک نوه ی کوچولوش بودیم . وعطوفت آقا رو با تمام وجود لمس می کردیم. چه از لحاظ مادی ترین چیزها که بهترین هتل نزدیک حرم باشه وچه مشکلاتی که مربوط به تربیت صحیح فرزندم داشتیم و حل شد وچه حال معنوی وروحانی...

روز آخر هم امام مهربانی ها مهمون نوازیش رو در حقمون تموم کرد و با غذای حضرتش در مهمان خانه آستان قدس از ماپذیرایی کرد .ما مطمئن شدیم  که میهمان ویژه و دعوت شده از طرف خودشیم. مسئول کاروان خیلی تعجب کرده بود و می گفت: هر بار فقط  دوغذا برای 120نفر به ما میدن وما اونو داخل دیگ می ریزیم که تبرک بشه  قدر خودتونو بدونید که  آقا نظر و لطف خاصی به شما داره. ومن میدونستم همه ی اینا ازصدقه سری لطف امام رئوف به سید مجتبای کوچک منه (:

ماجرای دوم :( فقط  یه نکته  تمام اسامی مکان ها وهتلها واشخاص تغییر داده شده تا مشکل خاصی پیش نیاد )

پنج شنبه آخر سال جای همگی خالی، مشهد بودم.به همراه همسرم،مادر شوهر وپسر کوچولوم :سید مجتبی.

شهر وبه ویژه حرم بخاطر مراسم سال  تحویل  لحظه به لحظه شلوغ تر می شد...غروب اون روز برای نماز واستفاده از دعای کمیل وارد دارالحجّه شدیم . ازدحام جمعیت غیر قابل وصف بود. حتی در راهروی ورودی، صف های نماز تشکیل شده بود و جای سوزن انداختن هم نبود . دو خانم محترم که دیدند من بچه بغل کردم بهم جا دادند و به این ترتیب من ومادر شوهرم ازهم جدا شدیم. بعد از نمازمدتی دنبالش گشتم ولی پیداش نکردم بناچار بین صفوف نشستم ناگهان سید مجتبی گفت:مامان دستشویی دارم!با خودم  گفتم وای! شلوغی، سرما، دست تنها، تازه به سرویس هاام خیلی دورم... چاره ای  نداشتم  وقت معطلی نبود بچه رو بغل زدم وبه سمت در رفتم. اما درها رو بسته بودند .عده ای جلوی  در از خادم خواهش می کردند  که  در رو باز کنه اما خادم با خوشرویی درخواستشون رو رد می کرد و می گفت « پشت در جمعیت منتظر بازشدن درهاست تا به داخل هجوم بیاره » حرفش منطقی بود اما مشکل ما منطق بر نمی داشت... سرانجام تسلیم ما شد. بیرون که اومدیم  دیدم جمعیت همه جا  رو پرکرده حتی روی پله ها هم نشسته ند . بالای پله ها هم با نرده هایی جلوی هجوم زائرا  رو گرفته ند با این اوصاف رفتن من برگشتی نداشت ورود مجددم  به دارالحجّه غیر ممکن بود.سید مجتبی رو به دست شویی بردم  و تصمیم گرفتم به هتل برگردم. البته انجامش کار ساده ای نبود.... یا باید بیست دقیقه پیاده روی می کردم اونم با یک بچه 2ساله که توان این مسافت رو نداشت و یا اینکه با تاکسی میرفتم که اونم سخت بود چون آدرس هتل سرراست نبود و تاکسی ها هم بخاطر طرح ترافیک باید ما رو وسط راه پیاده می کردند...بالاًخره به طرف ایستگاه تاکسی رفتم  تاکسی ها تند و تند پر می شد واز جلوم میگذشت لحظات سختی بود سید مجتبی دیگه  کاملاً خسته و گرسنه شده بود و کم کم بهانه جویی می کرد و من تا بحال تنها این مسیر رو نیومده بودم و نمیدونستم دقیقاً  کجا باید پیاده بشم، سوار کدوم  تاکسی بشم، هاج و واج مونده  بودم اشک گوشه ی چشمم حلقه زد و بی اختیار گفتم یا امام رضا چی می شد که یک آشنا پیدا می شد تا باهم برگردیم... همون لحظه خانمی بچه بغل ازجلوم ردشد و به تاکسی کنار من گفت: آقا میری چهار راه بوعلی؟ راننده گفت آره سریع سوار شو.اسم چهار راه  برام آشنا بود . بهش گفتم منم میرم همون جا وسوار شدم.به خانم بغل دستم که خیلی خسته  بود ونفس نفس می زد گفتم شما هتل سپید رو بلدید ؟ من میخوام برم اونجا. (هتل سپید یک هتل خیلی مجلل و5ستاره بود که تقریباً همه میشناختنش وهتل ما نزدیکی اون بود). ماجرای گم شدنم رو براش گفتم .گفت نگران نباش می برمت مسیر منم همون جاهاس.دلم آروم گرفت وخدا رو شکر کردم وقتی که پیاده شدیم تا هتل سپید باهام اومد. خیلی ازش تشکر کردم وباهاش خداحافظی کردم.با اینکه خداحافظی کرده بودیم داشتیم یک مسیر رو می رفتیم! پرسید شما مقیم هتل سپید هستید؟ گفتم : نه بابا! آدرس بلد نبودم اسم این هتل رو بردم که راننده بدونه کجا میرم. هتل ما داخل یک فرعی توی  خیابون بغل این هتله. پرسید کدوم کوچه؟ گفتم رودکی 5. گفت: نکنه میری هتل اروند رود؟ گفتم آره. می خواستم از خوش حالی بال در بیارم. 

پرسیدم: همسرشمام کارمند اداره ی..هستش ؟

 گفت:آره.

-چه استانی؟

-اصفهان.

-چه شهری؟

-زواره.

-گفتم:شما "ندا" رو میشناسی؟

-ندا حامدی؟

-آره خودشه.باهم توی دانشگاه هم کلاس ودوست صمیمی بودیم.

گفت:البته که می شناسم فامیلی خودمم حامدیه.ندا دخترعموی منه !!!!

تا اینو گفت خشکم زد .دیگه ایمان پیدا کردم که این جز معجزه چیز دیگه ای نیست.با این شلوغی و هیاهوها، توی شهر به این بزرگی دقیقاً کسی با من همراه شد که نه تنها باهام هم مقصد بود ،حتی آشنا هم در اومد هم اینکه درست شرایط خودمو داشت:خانوم تنها وبچه بغل وخسته ودرمونده...قربون کرمت  امام رضا!

          صلی الله علیک یامولای یا علی ابن موسی الرضا المرتضی!

موافقین ۱ مخالفین ۰ ۹۴/۰۶/۰۳
صما الف